آبگینه ی دل
آبگینه ای شکست
در نگاهِ روشنم.
در فراسوی امید.
تکه تکه بر زمین افتاد این قلبِ سپید.
****
این ایام گذشت.
آخر الامر دگر
نقش خود را در دل دیگران می توان دید.
یا که شاید در دل آب زلال.
****
آبگینه ای شکست.
چهره ای فرسود شد.
نقش آدم در نهاد آینه خاموش شد.
محبوبه باقری
درباره این سایت